هزار یاد بر و گردن و بناگوشت


هزار یاد سر و دست و بازو و دوشت

دریغ اگر نفسی دیدمی به بیداری


چنان که بودم و دیدم به خواب چون دوشت

تو آفتاب زمینی و آسمان به شرف


غلام جمله غلامان حلقه در گوشت

اگر در آینه بینی و چشم سرمه کنی


به یک کرشمه کنند آن دو فتنه بی هوشت

چرا اگر همه چون آتشی به گاه عتاب


ز آب دیده ی من کم نمی شود جوشت

به دست باد صبا بوسه ای فرست و بکن


نبات مصر کساد از لب شکر جوشت

سفر بدان خوشم آید که باز آیم تو


به پرسش آیی و من درکشم به آغوشت

شکایت شکرآمیز می کنی تو و من


به بوسه ای کنم از گفت و گوی خاموشت

اگر تو یاد نزاری کنی و گر نکنی


من آن نی ام که ز خاطر کنم فراموشت